گنجور

 
ابن یمین

چند گاهی زیر طاق گنبد نیلوفری

خار غم را جفت بودم همچو گلبرگ طری

خامه منشی دیوان سعادت مدتی

در مدد کاری من میکرد سعی سرسری

زرگر محنت شبا روزی ز چشم و رخ مرا

گاه بودی سیم پالاگاه کردی زرگری

ز اختلاف دور گردون طالع بد خواه من

منقطع میکرد امید از دولت نیک اختری

وقت صید مرغ امنیت همای همتم

گوشه گیری بود چون زاغ کمان از بی پری

گر چه بود اینها و صد چندین ولیکن باک نیست

چون ز لطف ایزدی بر رغم چرخ چنبری

بر سرم یکبار دیگر سایه رحمت فکند

مظهر نور الهی آفتاب خاوری

اختر برج سعادت آنکه زیبد از شرف

بر مقیمان زمین چون آسمانش سروری

بحر معنی آنکه سلک در الفاطش کند

نو عروس فضل را در گوش و گردن زیوری

قطب اسلام آنکه جن و انس را تسخیر کرد

چون سلیمان و آنگهی بیمنت انگشتری

آستان او که عز پایبوسش یافتست

دارد از ایوان کیوان در جلالت برتری

آنکه خاک پای گردون سایش از روی شرف

شاه انجم را کند بر تارک و سر افسری

خاک پای اوست آن کحل الجواهر کافتاب

بهر نور چشم خود باشد بجانش مشتری

عقل کل در جستجوی حق بیفتادی ز پا

گر نکردی رأی ملک آرایش او را رهبری

ور نبودی اهل دانش را مربی لطف او

معجر ناهید گشتی طلیسان مشتری

تا مدیح جاه تو گویند ماه و آفتاب

خویشتن را می نمایند ارزقی و انوری

دین پناها در مدیحت خاطر ابن یمین

میکند در کارگاه شاعری صد ساحری

گر بخاک سامری ز ینشعر بوئی بگذرد

ناله های لامساس آید ز جان سامری

تا ز بهر نزهت نظارگان اهل دل

غنچه ها خندان شود در گلشن نیلوفری

دوحه اقبال تو اهل هنر را از کرم

در پناه سایه عالی او میپروری

از نسیم لطف یزدانی و آب زندگی

شاخ او را باد سرسبزی و بیخش را تری