گنجور

 
ابن یمین

تا زمان باشد کسی را در زمان سروری

از علاءالدین و الدنیا نزیبد برتری

آن عطا پاش خطا پوشی که از رأی صواب

در ممالک شد مسلم بر سران او را سری

آن وزیر شه نشان کالحق بجای خود بود

گر کند در مدح او محمود کار عنصری

مشتری از طالعش گوئی سعادت کسب کرد

کین چنین مشهور عالم شد به نیکو اختری

نور رأیش بشکند بازار تاب آفتاب

معجز موسی برد رونق ز سحر سامری

حاتم طائی و رستم را بگاه بزم و رزم

ایدل ار با او مشابه در تصور آوری

چون ببینی بخشش و کوشش ازو آن هر دو را

از جوانمردان ندانی وز دلیران نشمری

کشتی دریای امر و نهی و حل و عقد را

بادبانی کرده عزم و کرده حزمش لنگری

اوج کیوانرا نگویم آستان قدر اوست

کی بود با ذره تاب آفتاب خاوری

خدمت در گاه او کردن نشان مقبلیست

روی ازو بر تافتن باشد نشان مدبری

خسروا ابن یمین از بندگان خاص تست

مشتکی می بینمش از جور چرخ چنبری

چرخ چوگانی چو گویش مضطرب دارد مدام

صد خلل در کارش آید گر بحالش ننگری

کار او گوهر فروشی و بدین بازار نیست

هیچکس اینجنس را غیر از عطارد مشتری

حاصلش قلبی سیاهست ار چه باشد روز و شب

چشم او در سیم پالائی و رخ در زرگری

بر سر بازار دانش چون نهدد کان چو هست

رونق یلخی فروشان بیشتر از جوهری

در خراسان بودن عیسی دم زینسان که اوست

اینچنین بی رونقی از بی خری یا از خری

دارد از لطف تو نزد شاه امید تربیت

تربیت کن چون بحمدالله بدینها قادری

من چه گویم تربیت چون کن چو داند رأی تو

بهتر از شاهان عالم رسم چاکر پروری

تا نسیم لطف یزدان بشکفاند هر شبی

اندرین نیلوفری گلزار گلهای طری

بزمت از گل چیده ها بادا بنزهت آنچنانک

زو خجالتها برد این گلشن نیلوفری