گنجور

 
ابن یمین

بیا تا عشرت آبادی چو خلد جاودان بینی

چه خلد جاودان کین را بسی خوشتر از آن بینی

خرد نپسندد ار خواند کسی خلدش ز بهر آنک

که تا گشتست این پیدا ز شرم آنرا نهان بینی

یکی هم میتوانش گفت خلد از روی اینمعنی

که چون رضوان درو عاقل فراوان باغبان بینی

نباشد در جهان چندان شگفت ار باغ بیند کس

تماشا را درین باغ آی تا دروی جهان بینی

هوای او بخاصیت چنان صحت همی بخشد

که دروی جز نسیمی را عجب گر ناتوان بینی

درخت او که از طوبی بسر سبزی فزون آمد

برو مرغ سعادت را نهاده آشیان بینی

سزد گر جنتش خوانی ز بهر آنکه چون کوثر

درون دریای ژرف او را روان اندر میان بینی

شبان تا روز قصری را گرش دریا بر آوردند

بر ایوان هندوی کیوان برسم پاسبان بینی

خوشا قصری که اندر وی ز عکس جام روزنها

زمین یکسر پر از اختر بسان آسمان بینی

قدم چون در حریم او نهی از غایت نزهت

همه شادی دل یابی همه آرام جان بینی

فضیلت بر بهشت او را تمامست اینکه گه گاهش

تماشاگاه و عشرت جای شاه کامران بینی

شهنشاهی که پیش او زهندو ترک اگر خواهی

نطاق بندگی بسته هزاران رای و خان بینی

سلیمان قدر و آصف رأی تاج دولت و ملت

که از معنی حکم او عبارت کن فکان بینی

ستم سوزی که در ملکش خرد را بس عجب ناید

ز عدلش گوسفندانرا گر از گرگان شبان بینی

بجنب جنبش و آرام و عزم و حزم او دائم

زمانرا چون مکان یابی مکانرا چون زمان بینی

جنابش قبله اقبال خلقان جهان آمد

از آن چون قبله سوی او جهانی را روان بینی

همیشه تا ز بهر صیت و ذکر نام باقی را

هوای خاطر شاهان بمدح مادحان بینی

شه عادل چنان بادا که چون ابن یمین دائم

عطارد بهر صیت خود مر او را مدح خوان بینی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode