گنجور

 
ابن یمین

هوای آنرخ چون ماه و زلف غالیه گون

بهیچ حال نخواهد شد از سرم بیرون

غلام دلبر خویشم که بامداد پگاه

چو سر ز حبیب بر آرد بطالع میمون

روا بود که پدید آید آفتاب دگر

ز عکس چهره او بر سپهر آینه گون

پیام دادم و گفتم که بوسه ایم بده

بگیر جان بعوض گر چه هست غرقه بخون

جواب داد که از سر برون کن این سودا

که این نشان جنونست و الجنون فنون

چو شاخ سنبل تر بر سمن کشد مفتول

شود بهر سر مویش هزار دل مفتون

فراز عارض چون روز و زلف او لیلیست

که عاقلان جهانرا همی کند مجنون

صبا چو سلسله زلف او بجنباند

خرد برغبت خود سر بر آورد بجنون

ز عشق آن دهن همچو میم و زلف چو جیم

مرا شدست قد چون الف خمیده چو نون

چو یاد چشمه حیوانش بگذرد بدلم

ز موج چشمه چشمم خجل شود جیحون

سزد که درد دل من دوا پذیر شود

اگر ز حقه لعلش بمن رسد معجون

اگر چه عارض دلدار من دو هفته مهست

ولی بحسن چو ماه نو است روز افزون

ستم همیکند آن ماهروی بر دل من

سزد که عرضه کنم حال خویشتن اکنون

به پیش سرور گیتی علاء دولت و دین

که باد مهر جلال وی از زوال مصون

بگاه عزم دهد خاک را چو با دشتاب

بوقت حزم دهد باد را چو خاک سکون

بدست سایس عدلش زبون شد ابلق دهر

اگر چه سرکش و بدخوی و تند بود و حرون

طبیب حاذق دار الشفای معدلتش

بفتنه داد ز بهر نجات خلق افیون

چو نعل گشت هلال و چو جل شد اطلس چرخ

ز بهر موکب جاهش بحکم کن فیکون

ز بهر خیمه جاهش سپهر ساخته کرد

ز خیط فجر طناب از عمود صبح ستون

اگر عدوش کشد سر بماه چون نمرود

فرو برد بزمین آسمانش چون قارون

نخست کسوت خصمش چو کرم قز کفن است

تو آن مبین که بود کسوت اطلس و اکسون

بهای تره یکروزه خوان همت اوست

هر آن ذخیره که در بحر و کان بود مخزون

معالم کرمش در زمانه قانونی است

که هست مختصری فیض ابراز آن قانون

هزار یک نشود گفته از فضایل او

اگر هزار مجلد بدان کنم مشحون

گهی که حکمت تو با بیان کند تقریر

باستفادتش آید هزار افلاطون

بزرگوار وزیرا توئی که خاطر تو

نماند مشگل و صعبی که آن نکرد زبون

ضمیر روشنت از راه کشف میداند

که چیست راز پس پرده سپهر درون

زمانه خصم ترا کرد زآن بسنگ نیاز

بسنگ اگر چه که گردن فراز بد چو هیون

سخن بنزد تو آوردن آنچنان باشد

که سوی خطه کرمان کسی برد کمون

ز یمن مدح تو ابن یمین یساری یافت

که کرد جمله جهان پر ز لولو موزون

دعای جاه تو از هر چه گویم اولیتر

مباد جز باجابت دعاء من مقرون

همیشه تا که بود گوژپشت و سرگردان

زرشک رفعت جاهت سپهر انگلیون

کسی که با تو نه بر سمت مستقیم بود

خمیده قامت و سرگشته باد چون گردون