گنجور

 
ابن حسام خوسفی

بیا به میکده بفروش خرقهٔ ناموس

ریا و شمعه رها کن به زاهد سالوس

حریف مصطبه و ساغرم به بانگ بلند

به زیر پرده از این پس دگر نگویم کوس

فلک به دست ستم بین که زیر پای بکوفت

سر سریر فریدون و افسر کاووس

طبیب شهر علاج دلم نمی‌داند

کزین معالجه دورست فهم جالینوس

نهال قد تو بر سرو می‌نماید ناز

گل عذار تو بر لاله می‌کند افسوس

به هر زمین که غباری ز موکبت برسد

دهم به وجه ارادت بر آن زمین صد بوس

کمال نظم تو ابن حسام تا چه کند

که پای بند غروری تو نیز چون طاووس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode