گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن حسام خوسفی

جعد مشکینت که دل وابسته سودای اوست

بسته افسون سحر چشم مارافسای اوست

گر دلم پروانه آن شمع روشن شد چه شد

ای بسا دل‌ها که چون پروانه ناپروای اوست

خانه چشمش سیه کان شوخ یغمایی‌صفت

خانه صبر دل مسکین من یغمای اوست

نسبت بالای او با سرو کردم غقل گفت

در چمن سروی نمی‌بینم که هم بالای اوست

دی به وعده گفت: فردا روی بنمایم ترا

مژده‌ای خوش داد و دل بر وعده فردای اوست

هرکسی را بر جبین سیمای محبوبی دگر

بر جبین خاک خورد من همه سیمای اوست

زاهدان مأوی به جنّت یافتند ابن حسام

معتکف شد بر درش کان جنّت المأوای اوست

 
 
 
قاسم انوار

سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست

قیمت هرکس بقدر همت والای اوست

بنده آن چشم مخمورم، که از مستی و ناز

در میان شهر در هر گوشه ای غوغای اوست

«لن ترانی » می رسد از غیب موسی را خطاب

[...]

صوفی محمد هروی

سر بلندی بین که دایم در سرم سودای اوست

قیمت هر کس به قدر همت والای اوست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
جامی

آنچه در چشمم ز یار و طلعت زیبای اوست

جای آن دارد اگر جان و دلم شیدای اوست

دارد از نور رخش شمع شبستان پرتوی

ورنه پروانه چرا زینگونه ناپروای اوست

او به کس ننموده روی و شهر ازو پر گفت و گوی

[...]

اهلی شیرازی

سرمه ره دردیده زان دارد که خاک پای اوست

هرکه را باشد ادب درچشم مردم جای اوست

شاخ گل را با چنان حسنی که از گل حاصل است

داغ حسرت بر دلش از قامت رعنای اوست

زان گنهکاری که با قدش بدعوی سروخاست

[...]

اسیری لاهیجی

حسن خوبان جهان عکس رخ زیبای اوست

لاجرم در هر سری از زلفشان سودای اوست

آفتاب عشق با هر ذره دارد نسبتی

نسبت معشوق و عاشق عین نسبت های اوست

هست روشن پیش ارباب نظر چون آفتاب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه