گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن حسام خوسفی

زلف آشفته همی تابی و من می تابم

آتش چهره میفروز که من در تابم

شب خیال تو به بالین من آمد گفتم

آه کامد به سرم عمر و من اندر خوابم

ما درین بحر به کشتی تو یابیم نجات

کششی کن که به ساحل کشی از گردابم

آن چنان تشنه ی لعل لب سیراب توام

کاب حیوان نتواند که کند سیرابم

طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست

زان جهت سجده کنان معتکف محرابم

به چه باب از در محبوب بگردانم روی

روی فتحی ننمودند ز دیگر بابم

چنبر زلف تو شد سلسله ی ابن حسام

هر طرف می کشد آشفته بدان قلابم

 
 
 
خواجوی کرمانی

چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم

و آتش چهره نمودی و ببردی آبم

آنچنان تشنه لعل لب سیراب توام

کاب سرچشمه ی حیوان نکند سیرابم

دوش هندوی تو در روی تو روشن می گفت

[...]

جهان ملک خاتون

به درد عشق تو درمان نیابم

ببرد از من به دستان هوش و تابم

ز دست غمزه غمّاز شوخت

برفت از دست باری خورد و خوابم

حدیث عشق رویت با طبیبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه