گنجور

 
کمال خجندی

هر که از درد تو محروم بود بیمار است

و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است

دلم از ناوک آن غمزه شکایت نکند

که بر این خسته حق نعمت او بسیار است

گله از بار غم و بار سنم نیست مرا

گر بود بار چدائی گله ها این بار است

بر سر کوی تو کمتر روم از بیم رقیب

که سگ خانه زبون گیر و گدا آزار است

پیش آن صورت مطبوع که دارد جانی

چه کنم صورت خورشید که بر دیوار است

صبر از آن لب نتوان کرد به دور رخ تو

زآنکه در موسم گل توبه ز می دشوار است

کار می دارد و معشوق کمال از همه دور

صوفی ما چه توان کرد که دور از کار است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode