ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی
از مشک زلف عطار از لب شکرفروشی
هنگام رزم ای ترک مژگان وزلف داری
خنجر به کف چه گیری بر تن زره چه پوشی
از شوق دیدنت ما سر تا به پا چوچشمیم
اما تودر خموشی پا تا به سر چو گوشی
با دوستان پیرو بنشین بگو وبشنو
دلتنگ از چه روئی آخر چرا خموشی
مژگان چونیش زنبور داری وجای دارد
زیرا که درحلاوت ز آب دهان چونوشی
رویت ندیده دادیم از دست دین ودل را
وا حسرتا گر از ما رخساره را نپوشی
وز صبر غوره می شد وزمی غم توطی شد
چندای بلنداقبال از هجر درخروشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون روی آتشین را یک دم تو مینپوشی
ای دوست چند جوشم گویی که چند جوشی
ای جان و عقل مسکین کی یابد از تو تسکین
زین سان که تو نهادی قانون می فروشی
سرنای جانها را در می دمی تو دم دم
[...]
دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی
بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی
وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
طفلان پی چغندر باجهد و سرعت اندر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.