دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی
بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی
وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
طفلان پی چغندر باجهد و سرعت اندر
چون صوفئی قلندر دنبال دیگجوشی
ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد
خان اندر او نشسته باکر و فرو جوشی
چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد
تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی
پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی
دستار باده نوشی است در بزم می فروشی
پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش
هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی
چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر
نه شانه ای و پشتی نه گردنی و نه دوشی
ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند
با جابری ذلیلی با ناطقی خموشی
مسکین الاغ می گفت ای پیر بیمروت
دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی
جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت
ایکاش جای من بود یک استر چموشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر داستانی را از کوچهای روایت میکند که در آن یک پیرمرد لبو فروش در حال فروش لبوی داغ و شیرین است. بچهها به سمت چغندری میدوند و ناگهان درشکهی خان از آنجا میگذرد. درشکه روی خر میافتد و خر به زمین میافتد و دچار آسیب میشود. پیرمرد به خر آسیب میزند و او را بیرحمانه تنبیه میکند. در نهایت، خر بیچاره میگوید که تقصیر او تنها این است که تحت فرمان این پیرمرد است و برایش آرزو میکند که ای کاش جانش به جای یک خر چموش بود. این شعر نقدی به ظلم و ستم در اجتماع و اعتراض به بیعدالتیهاست.
هوش مصنوعی: در کوچه، پیرمردی را دیدم که لبو میفروشد و باری از لبو را بر دوش دارد و به جلو خم شده است.
هوش مصنوعی: او میگفت که شیرینی لبانش بسیار داغ و دلپذیر است و با این شعری که سروده، در جهان صدایی از شادی و سرزندگی ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: کودکان با تلاش و سرعت در حال برداشت چغندر هستند، مانند صوفیانی که با شوق و اشتیاق به دنبال دیگ در حال جوشیدن میروند.
هوش مصنوعی: ناگهان کالسکه خان از آن سو رد شد و خان درون آن نشسته و در حال گفتگو بود.
هوش مصنوعی: چرخ درشکه، خر را به حرکت درآورد و به زمین انداخت تا زانوهایش به زمین رسید و دستش به طور ناتوانی به حالتی در آمد که شبیه به موش بود.
هوش مصنوعی: بار خر به طور نادرستی روی دوشش افتاد و انسان خیال کرد که این بار، دستاری است که در یک مهمانی نوشیدنی به سر گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: پیر ستمگر به ما نزدیک شد و ما را به چنگ گرفت. او با صدایی تهدیدآمیز فریاد زد و نشان از هوشیاری و بیداری به ما داد.
هوش مصنوعی: او را آنقدر زدند که دیگر هیچ چیزی از او باقی نماند؛ نه شانهای، نه پشتی، نه گردن و نه دوشی.
هوش مصنوعی: از آنجا که چارهای جز تحمل کردن وجود ندارد، شخصی که در برابر ظالمی حقیر است نمیتواند با کسی که سکوت میکند، گفت و گویی داشته باشد.
هوش مصنوعی: الاغ بیچاره گفت: ای پیر و بیفایده، اگر تو دارای فرهنگ و عقل و هوش بودی، حال و روزت اینگونه نبود.
هوش مصنوعی: گناه من این است که وجود دارم و به فرمان تو عمل میکنم. ای کاش به جای من، یک الاغ سرکش بود که تحت سلطهات نمیبود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون روی آتشین را یک دم تو مینپوشی
ای دوست چند جوشم گویی که چند جوشی
ای جان و عقل مسکین کی یابد از تو تسکین
زین سان که تو نهادی قانون می فروشی
سرنای جانها را در می دمی تو دم دم
[...]
ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی
از مشک زلف عطار از لب شکرفروشی
هنگام رزم ای ترک مژگان وزلف داری
خنجر به کف چه گیری بر تن زره چه پوشی
از شوق دیدنت ما سر تا به پا چوچشمیم
[...]
دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی
بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی
وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
طفلان پی چغندر با جهد و سرعت اندر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.