گر کنی پیدا رهی ای شانه درگیسوی او
از زبان من بگو با عنبر افشان موی او
سرکشی را ترک فرما رهزنی را توبه کن
با ادب شو چنگ کمتر زن همی بر روی او
گه بگوشش سر به نجوی می نهی از شیطنت
گه شوی هر جا که بنشسته است همزانوی او
احتشام الدوله از کردارت ار گردد خبر
امر فرماید که بندندت کشندت سوی او
الحذر ز آندم که از کار تو وکردار تو
از غضب پرچین شودمانند توابروی او
زآن همی ترسم به حکمش از برای نظم ملک
سربرندت ناگهان اندیشه کن از خوی او
خودتو می دانی بلند اقبال دولتخواه توست
کم پریشان شو از این طبع پریشان گوی او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم عالم روشن است از آفتاب روی او
هر چه می گویند مردم هست گفت و گوی او
جان چه باشد تا که باشد قیمت جانان من
هر دو عالم قیمت یک تاره ای از موی او
از عرب آمد ولی ملک عجم نیکو گرفت
[...]
روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او
شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟
او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم
ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او
دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره
[...]
حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او
تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او
میشود صد نکتهام خاطر نشان تا میشود
نیم جنبشها تمام از گوشهٔ ابروی او
زان شکارافکن همینم بس که مخصوص منست
[...]
تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او
میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او
چون خرامد در دلم جان، هم چو آب زندگی
سر نهد در پای سرو قامت دلجوی او
تا خیال قامتش بیرون نیامد از دلم
[...]
از نگاه گرم گردد آفتابی روی او
وز فروغ چهره آتش دیده گردد موی او
همچو بوی گل که صد تو می شود از برگ خویش
بیشتر ظاهر شود از پرده نور روی او
در گریبان صبا مشتی عرق گردیده است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.