گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم عالم روشن است از آفتاب روی او

هر چه می گویند مردم هست گفت و گوی او

جان چه باشد تا که باشد قیمت جانان من

هر دو عالم قیمت یک تاره ای از موی او

از عرب آمد ولی ملک عجم نیکو گرفت

شاه ترکستان شد از جان بندهٔ هندوی او

آینه با او نشسته روبرو دانی چرا

شاه دل از جان روان یک رو شده با روی او

در میان با هر یکی و در کنار هر یکی

عقل کل حیران و سرگردان شده در کوی او

مه نبینم گرنبینم نور او در روی ماه

گل نبویم گر نیابم بوی گل از بوی او

جستجوی هر کسی باشد به قدر همتش

نعمت الله روز و شب باشد به جست و جوی او

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
هلالی جغتایی

روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او

شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟

او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم

ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او

دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره

[...]

محتشم کاشانی

حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او

تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او

میشود صد نکته‌ام خاطر نشان تا میشود

نیم جنبشها تمام از گوشهٔ ابروی او

زان شکارافکن همینم بس که مخصوص منست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
عرفی

تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او

میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او

چون خرامد در دلم جان، هم چو آب زندگی

سر نهد در پای سرو قامت دلجوی او

تا خیال قامتش بیرون نیامد از دلم

[...]

صائب تبریزی

از نگاه گرم گردد آفتابی روی او

وز فروغ چهره آتش دیده گردد موی او

همچو بوی گل که صد تو می شود از برگ خویش

بیشتر ظاهر شود از پرده نور روی او

در گریبان صبا مشتی عرق گردیده است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

برد از من تاب، تاب سنبل گیسوی او

طاقتم شد طاق، از طاق خم ابروی او!

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از واعظ قزوینی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه