گنجور

 
بلند اقبال

گفتم که عاشقم من وز این گفته ام خجل

زیرا که عاشقی نبود کار آب وگل

عاشق تنی بود که نه دل خواهدو نه جان

عاشق کسی بود که نه جان دارد ونه دل

ای ترک مه جبین من ای لعبت ختا

وی شوخ نازنین من ای دلبر چگل

باشد مرا ز عشق توداغی به دل دگر

داغی به روی داغ من ازهجر خودمهل

گر درجفای ما شده رای تو مستبد

ما نیز در وفای توهستیم مستقل

دوری مرا زتوبه مثال دومصرع است

کر هم اگر جدا شده هستند متصل

درعاشقی بلند شد اقبال من بلی

یهدیه من یشاء ومن شانه یضل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode