نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما
زر چه باشد به نثار قدم او سر ما
روزگاری است که هیچم خبری ازخود نیست
که نه دلبر بر ما باشد و نه دل بر ما
من که عاجز شدم از نامه نوشتن بر دوست
شسته شد بسکه خط از گریه چشم تر ما
هر شب از بس ز غم زلف سیاهش گریم
سرخ اطلس شده از خون جگر بستر ما
روز و شب با غم عشق رخ اوخرسندم
پرورش کرده به غم چون دل غم پرور ما
ناامید این قدر از بختم و مأیوس از یار
که گر آید به برم می نشود باور ما
سوزم از آتش هجران و بلنداقبالم
گر به سویش ببرد باد ز خاکستر ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عواطف عمیق و دردهای ناشی از دوری از معشوق است. شاعر از نارساییهای ارتباط با دلبرش میگوید و احساس ناامیدی و غم را به تصویر میکشد. او به سختیهای نوشتن نامه به دوستش اشاره میکند و از تأثیر اشکهایش بر کاغذها سخن میگوید. همچنین، غم عشقش را در شبها بازگو میکند و از دردی که از دوری احساس میکند، میسوزد. شاعر از عدم امیدش به بهبود وضعیت و از طوفانهای عاطفی که به سرش میآید، سخن میگوید و در نهایت، آرزوی دیدار دوباره معشوقش را دارد.
هوش مصنوعی: اگر نامه ای حامل خبر از محبوب ما بیاید، چه ارزشی دارد زراعی که برای او فدای قدمش کنیم؟
هوش مصنوعی: در این زمان، وضع اینگونه است که هیچ خبری از خودم ندارم؛ نه محبوبی در کنارم است و نه دلی که به یاد من باشد.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم به دوست نامه بنویسم، چون چنان اشک ریختهام که خطی که مینویسم، به علت سیلابهای اشکم، پاک میشود.
هوش مصنوعی: هر شب از شدت غم و اندوه ناشی از زلف سیاه او، چنان میگریم که بستر ما از خون دل سرخ شده است.
هوش مصنوعی: من در تمام روز و شب به خاطر عشق او نگران و غمگین هستم، همانطور که دل غمات را در خود پرورش دادهای.
هوش مصنوعی: آنقدر از سرنوشت خود ناامید و از یار خود مأیوس هستم که حتی اگر او به آغوشم بیاید، نمیتوانم این را باور کنم.
هوش مصنوعی: از دوری محبوب بسیار میسوزم و امیدوارم که باد، خاکستر عشق ما را به او برساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
[...]
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
[...]
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمدهام هم به دعا دست بر آر
[...]
ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت
آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
روی تو اختر سعد است و مرا از طالع
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.