گنجور

 
بلند اقبال

اگر که تیغ کشی وکنی مرا مذبوح

هنوز قوت جان و دلی و راحت روح

وصال روی تومشکل تر آمده است از این

که وفق کس طلبد از مثلث بدوح

تنم بخست وشدازچشم جادویت بیمار

دلم شکست و شداز تیغ ابرویت مجروح

چو عهد تو شکندتوبه چون رخت بیند

کسی که توبه ز عشق تو کرده همچونصوح

دل مناست که در صبر همچو ایوب است

وگر نه اشک به طوفان مرا فکنده چونوح

چه غم زمانه به روی دلم دری گر بست

به رویش از ره دیگر دری شود مفتوح

ز لعل خویش بده بوسه بربلنداقبال

که تا بلندی اقبال او رسد به وضوح