هستی بهتپش رفت واثرنیست نفس را
فریادکزین قافله بردند جرس را
دل مایل تحقیق نگردید وگرنه
ازکسب یقین عشق توانکرد هوس را
هر دل نبرد چاشنی داغ محبت
این آتش بیرنگ نسوزد همهکس را
رفع هوس زندگیام باد فناکرد
اندیشهٔ خاک آب زد این آتش خس را
آزادی ما سخت پرافشان هوا بود
دل عقده شد وآبله پاگرد نفس را
تا رمزگرفتاری ما فاش نگردد
چون صبح به پرواز نهفتیم قفس را
بیدل نشوی بیخبر از سیرگریبان
اینجاستکه عنقا ته بال است مگس را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به پیچیدگیهای عشق و جستجوی حقیقت اشاره دارد. شاعر از تپش هستی و تأثیرات آن بر نفس صحبت میکند و میگوید که اگر دل انسان مایل به تحقیق باشد، میتواند عشق را درک کند. او به داغ محبت و چالشهای آن اشاره میکند و بیان میکند که بدون عشق، آتش درون وجود نخواهد داشت. در نهایت، شاعر به آزادی و مسائلی که در زندگی وجود دارد اشاره میکند و میگوید که باید رازهای زندگی را کشف کنیم تا از قفس خود رهایی یابیم. او همچنین تأکید دارد که در سیر زندگی، از بیخبری برحذر باشیم، زیرا در اینجا موقعیتها و فرصتهای مهمی وجود دارد.
هوش مصنوعی: وجود در حال حرکت است و هیچچیز نمیتواند صدای نفس را بهروشنایی برساند، زیرا ناله و فریاد در این جمع بهوسیلهی زنگ جرس بهناپیدایی میرود.
هوش مصنوعی: اگر دل به جستجو و تحقیق نرود، هرگز نمیتواند به یقین و ایمان به عشق برسد و این در حالی است که هوس و آرزو باقی خواهند ماند.
هوش مصنوعی: هر قلبی که طعم واقعی عشق را نچشیده باشد، این آتش بدون رنگ و بدون شعله، کسی را نمیسوزاند.
هوش مصنوعی: کنار گذاشتن آرزوهای زندگیام باعث محو شدن آن اندیشهی مادیام شد که این آتش خس را خاموش کرد.
هوش مصنوعی: آزادی ما به شدت در حال از بین رفتن بود و دل ما از درد و رنج پر شد و نفس کشیدن برایمان سخت شده بود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که راز دل ما فاش نشود، همانند صبحی که قفس را ترک میکنیم، به پرواز درخواهیم آمد.
هوش مصنوعی: بدون توجه به آگاهی از مشکلات، به خودت میرسد که در دنیای پر از اشتباهات، پرندگانی بزرگ و آزاد وجود دارند، اما تو همچنان در دامهای کوچک باقی ماندهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سیری نبود از لب شیرین تو کس را
کس سیر ندید از شکر ناب مگس را
نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است
در قافله کعبه روان بانگ جرس را
با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
[...]
با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را
همه نغمه داوود که دیدست جرس را
در معرض خورشید سها را چه نمایش؟
با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟
بس غنچه نشکفته به تاراج خزان رفت
[...]
از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟
از ناله بلبل چه خبر چوب قفس را؟
بربند به نرمی دهن هرزه درایان
از پنبه توان کرد زبان بند جرس را
صیاد به من تنگ چنان کرده قفس را
کز تنگی جا بسته به من راه نفس را
این چشم پرآشوب نگاهی که تو داری
مستی است که بندد به قفا دست عسس را
چون بر نکشم آه و فغان از دل صد چاک
[...]
جا در صف عشاق مده اهل هوس را
حیفست که از هم نشناسی گل و خس را
تا بر دلت از ناله غباری ننشیند
از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را
زآهم که شبیخون بفلک میزند امشب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.