گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

زلف آشفتهٔ سری موجهٔ د‌ربای من است

تار قانون جنون جادهٔ صحرای من است

برق شمعی‌ست که در خرمن من می‌سوزد

سنگ گردی‌ست که در دامن مینای من است

لالهٔ دشت جنونم ز جگرسوختگی

داغ برگی ز گلستان سویدای من است

بسمل شوقم و از شرم نگاه قاتل

همچو خون در جگر رنگ تپش‌های من است

عجز هم بی‌طلبی نیست که چون ریگ روان

صد جرس در گره آبلهٔ پای من است

چرخ اگر داد غبارم به هوا خرسندم

که جهان عرصهٔ بالیدن اجزای من است

سیر بال و پر طاووس مکرر گردید

صفحه آتش‌زده‌ام‌، فصل تماشای من است

فیض دلگرمی آهی‌ست گل زندگی‌ام

شمع افسرده‌ام و شعله مسیحای من است

غنچهٔ باغ جنون از دل من می‌خندد

داغ چون شبنم گل پنبهٔ مینای من است

تردماغ چمن حسرت شمشیر توام

زخم بالیده چو گل ساغر صهبای من است

عمرها شد به در مشق کدورت زده‌ام

چین کلفت خطی ز صفحهٔ سیمای من است

ذره‌ام لیک به جولان هوایش بیدل

قسم بی‌سر و پایی به سر و پای من است