گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

حذر ز راه محبت که پر خطرناک است

تو مشت خار ضعیفی و شعله بی‌باک است

توان به بی‌کسی ایمن شد از مضرت دهر

سموم حادثه را بخت تیره تریاک است

به اختیار نرفتیم هرکجا رفتیم

غبار ما و نفس‌، حکم صید و فتراک است

ز بس زمانه هجوم کساد بازاری‌ست

چو اشک گوهر ما وقف دامن خاک است

چگونه کم شود از ما ملامت زاهد

که صد زبان درازش به چوب مسواک است

ازین محیط که در بی‌نمی‌ست توفانش

کسی که آب رخی برد گوهرش پاک است

غبار حادثه حصنی است ناتوانان را

کمند موج خطر ناخدای خاشاک است

ز خویش رفتن ما رهبری نمی‌خواهد

دلیل قافلهٔ صبح سینهٔ چاک است

نیامده‌ست شرابی به عرض شوخی رنگ

جهان هنوز سیه‌مست سایهٔ تاک است

چه وانمایمت از چشم‌بند عالم وهم

که خودنمایی آیینه در دل خاک است

زمانه کج‌منشان را به برکشد بیدل

کسی که راست بود خار چشم افلاک است