گنجور

 
بیدل دهلوی

گل‌کردن هوس ز دل صاف تهمت است

موج و حباب چشمهٔ آیینه حیرت است

ما را که بستن مژه باشد دلیل هوش

چشم‌گشاده آینهٔ خواب غفلت است

این است اگر حقیقت اسباب اعتبار

نگذشتنت ز هستی موهوم همت است

زبن عبرتی ‌که زندگیش نام‌ کرده‌اند

تا سر به زیر خاک ندزدی خجالت است

بر دوش عمر چندکشی محمل امل

ای بیخبر شرر چقدر رام فرصت است

عام است بسکه نسبت بی‌ربطی جهان

مژگان به خواب اگر به هم آری غنیمت است

زنهار از التفات عزیزان حذر کنید

بیمار ظلم کشتهٔ اهل عیادت است

مشکن به شوخی نفس‌، آیینهٔ نمود

خاموشی حباب طلسم سلامت است

فرش است فیض هر دو جهان در صفای دل

آیینه از قلمرو صبح سعادت است

گرد بلند و پست نفس‌ گر رود به باد

بام و در بنای هوس جمله رفعت است

عمری‌ست دل به غفلت خودگریه می‌کند

این نامهٔ سیه چقدر ابر رحمت است

بیدل به یاد محشراگرخون شوم بجاست

بازم دل شکسته دمیدن قیامت است