گنجور

 
بیدل دهلوی

ای گرد تکاپوی سراغ نو نشان‌ها

وامانده اندیشهٔ راه تو گمان‌ها

حیرت نگه شوخی حسن تو نظرها

خامش نفس عرض ثنای تو زبان‌ها

اشکی‌ست ز چشم تر مجنون تو جیحون

لختی ز دل عاشق شیدای تو کان‌ها

در کُنْهِ تو آگاهی و غفلت همه معذور

دریا ز میان غافل و ساحل ز کران‌ها

عمری‌ست که نه چرخ به رنگ گل تصویر

واکرده به خمیازه بوی تو دهان‌ها

آن کیست شود محرم اظهار و خفایت

آیینهٔ خویشند عیان‌ها و نهان‌ها

بر اوج غنایت نرسد هیچ کمندی

بیهوده رسن تاب خیالند فغان‌ها

آنجا که فنا نشئهٔ اسرار تو دارد

پیمانه‌کش جوش بهار است خزان‌ها

هر سبزه درین دشت شد انگشت شهادت

تا از گل خودروی تو دادند نشان‌ها

از شوق تمنای تو در سینهٔ صحرا

همچون دل بی‌تاب تپان ریگ روان‌ها

جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم

اینست متاع جگر خسته دکان‌ها

بیدل ره حمد از تو به صد مرحله دور است

خاموش که آوارهٔ وهمند بیان‌ها