گنجور

 
بیدل دهلوی

گفتگو صد رنگ ناکامی دماند از کام‌ها

وصل هم موهوم ماند از شبههٔ پیغام‌ها

غیر دیر و کعبه هم صد جا تمنا می‌کند

زندگی یک جامه‌وار و این همه احرام‌ها

ریشهٔ نشو و نما از دانهٔ ما گل نکرد

ماند چون حرف خموشی در طلسم کام‌ها

قطرهٔ ما ناکجا سامان خودداری کند

بحر هم از موج اینجا می‌شمارد گام‌ها

گل کند در وحشت دردسر فرماندهی

چون شرر از سنگ ریزد زین نگین‌ها نام‌ها

چون به آگاهی فتد کار، اهل دنیا ناقصند

ورنه در تدبیر غفلت پخته‌اند این خام‌ها

از نشان هستی ما سکه نامی بیش نیست

صید ما حکم صدا دارد به گوش دام‌ها

لاله و گل بس که لبریزند از صهبای رنگ

در شکستن هم صدایی سر نزد زین جام‌ها

از تپش آواره‌ها بی‌ریشهٔ جرأت مباش

در زمین ناتوانی گشته‌اند آرام‌ها

بیدل از آیینهٔ زنگار فرسودم مپرس

داشتم صبحی که شد غارت نصیب شام‌ها