وقت استکنیمگریه با هم
ای شمع شب است روز ما هم
دوریم جدا زدامن یار
چون دست شکسته از دعا هم
هستی چقدر رعونت انشاست
سرها دارد چو شمع پا هم
تا زندگیت نفس شمارست
رو چون نفس از خود و بیا هم
زینگرد نشسته در زمینست
چیزیست چو صبح بر هوا هم
خونم چه نشان دهد زدستی
کایینه نگیرد از حنا هم
گر سر نکنم نیازتسلیم
چون اشک که بشکند کلاهم
از کوشش نارسا مپرسید
ما را نرساند تا به ما هم
هر جا بردیم نقب راحت
دیدیم بجا نبود جا هم
بر جوهرتیغ خم منازبد
سر میفکند قد دو تا هم
خاری ندمید ازین بیابان
مژگان طلب است خواب پا هم
بیدل چو عرق وفا سرشتان
آیند ز عبرت از حیا هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بیخبران ز درد و آهم
خیزید و رها کنید راهم
نه وصل تو می دهد پناهم
نه برخیزد غمت ز راهم
هر روز تو در جفا فزائی
هر لحظه من از غمت بکاهم
گرماه بدم کنون چو مورم
[...]
من عاشق آن رخ چو ماهم
گو زار مکش که بی گناهم
تاراج غمت شدم که فتنه
زد در شب گیسوی تو راهم
از شعله بسی گریخت پشمم
[...]
فریاد ز چشم روسیاهم
صد آه ز گریه و ز آهم
هر شب ز غم فراق چون شمع
تا چند بسوزم و بکاهم
از گریه هزار آب شستم
[...]
نه فقر بماند و غنا هم
نه حکم فنا و نه بقا هم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.