چو دریا یک قلم موجست شوق بیخودی جوشم
تمنای کناری دارم و توفان آغوشم
به شور فطرت من تیره بختی برنمیآید
زبان شعلهام از دود نتوان کرد خاموشم
قیامت همتم مشکلکه باشد اطلسگردون
دو عالم میشود گرد عدم تا چشم میپوشم
خوشم کز شور این دربا ندارم گرد تشویشی
دل افسرده مانند صدف شد پنبه درگوشم
هوس مشکلکه بالد از مزاج بی نیاز من
درین محفل همه گر شمع گردم دود نفروشم
خیالگل نمیگنجد ز تنگی درکنار من
مگر چون غنچه نگشاید شکست رنگ آغوشم
مرادی نیست هستی را که باشد قابل جهدی
ندانم اینقدرها چون نفس بهر چه میکوشم
به هر جا میروم از دام حیرت بر نمیآیم
به رنگ شبنم از چشمیکه دارم خانه بر دوشم
به حیرت خشک باشم بهکه در عرض زبان سازی
به رنگ چشمهٔ آیینه جوهر جوشد از جوشم
ز یادم شبههای در جلوه آمد عرض هستی شد
جهان تعبیر بود آنجاکه من خواب فراموشم
شکستن اینقدرها نیست در رنگ خزان بیدل
دربن وبرانهگردی کرده باشد رفتن هوشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر نشاندهندهی احساسات عمیق و پیچیدهی شاعر است. شاعر خود را مانند دریا توصیف میکند که از شوق و هیجان موج میزند. او به دنبال آرامش و کناری برای خود است، اما در حین تلاش برای یافتن آن، با توفانهای درونی و تردید مواجه است. او به تیرهبختی و چرخههای سخت زندگی اشاره میکند و از زبان شعلهور خود یاد میکند که نمیتواند خاموش شود.
شاعر از عدم تواناییاش در بیان احساسات و وجود مشکلات در محفلهای اجتماعی صحبت میکند و هوسهایش را با بالا و پایینهای زندگی مقایسه میکند. او میگوید که بدون اینکه بخواهد به جهد و زحمت ادامه میدهد، اما همچنان در دام حیرت گرفتار است. در نهایت، به نظر میرسد که او با این احساسات دست و پنجه نرم میکند و در پی درک بهتری از وجود و جهان است.
هوش مصنوعی: مانند یک دریا، من هم پر از اشتیاق و شوق هستم. از عمق وجودم حس میکنم که به کناری نیاز دارم و در عین حال، چون توفان، آغوشم آماده دریافت دیگران است.
هوش مصنوعی: با وجود بدبختی و تیرهبختیام، شور و اشتیاق درونم از بین نمیرود. زبان شعلهور وجودم نمیتواند خاموش شود و هیچگاه دود و غم نمیتوانند آن را خاموش کنند.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اراده و اعتماد من سخت و دشوار است، زیرا وقتی که چشمانم را میبندم، تمام عالم از عدم و نیستی درمیآید و به هم میریزد.
هوش مصنوعی: من از هیجان و شوری که در این دلربایی وجود دارد بسیار خوشحالم و هیچ نگرانی برایم باقی نمانده است. دل غمگین من همچون صدفی شده که صدای خویش را در پنبه پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: در فضایی که من هستم، اگرچه تمایل بسیار دارم، اما نمیتوانم نیاز خود را برآورده کنم. حتی اگر به وضعیت شمع تبدیل شوم و نور و روشنایی بدهم، حاضر نیستم که دود و غم خود را بفروشم.
هوش مصنوعی: خاطره و تصور زیبای گل را نمیتوان در کنار من جا داد، مگر آنکه مانند غنچهای باز شود و رنگ آغوش من را بشکند.
هوش مصنوعی: هیچ هدفی در زندگی وجود ندارد که ارزش تلاش کردن داشته باشد. به همین خاطر، نمیدانم چرا برای چیزهایی که به اندازه نفس کشیدن هم اهمیت ندارند، کوشش میکنم.
هوش مصنوعی: هر جا که میروم، از گیجی و سردرگمی رهایی پیدا نمیکنم. چشمی که دارم مانند شبنم، سنگینی بار زندگی را بر دوشم احساس میکند.
هوش مصنوعی: من در حیرت و شگفتی به سر میبرم، مانند اینکه در مقابل زبان و گفتار بیحرکت ماندهام. به طوری که همچون رنگی که از چشمهٔ آینه میجوشد، جوهر وجودم از درون من به حرکت درمیآید.
هوش مصنوعی: یاد من حضور شک و تردیدی را به تصویر کشید، به گونهای که جهان به مثابه تعبیر آن خواب فراموش شدهای به نظر میآمد.
هوش مصنوعی: شکستن و آسیب دیدن به این سادگی نیست که در رنگ و حال و هوای خزان، آدم ناشناس و بیخبر از واقعیات به راحتی دچار بیحالی و افسردگی شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱۰
ز یادم شبههای در جلوه آمد عرض هستی شد
جهان تعبیر بود آنجاکه من خواب فراموشم
برد هوش از سرم طغرل همین یک مصرع بیدل
جهان تعبیر بود آنجا که من خواب فراموشم
من آن رندم که کفر و دین به جام باده بفروشم
به یاد یار بی درد، سرِ اغیار می نوشم
بر آرم دوزخ از سینه، که در جنت زنم آتش
اگر از شوق دیدارت به روز حشر بخروشم
چنانت دوست میدارم که با خود گشتهام دشمن
[...]
من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم
من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را
ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم
منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را
[...]
گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم
اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم
همه دردم همه داغم همه آهم افغان
محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم
مهیا میکنم از بهر خویش اسباب ناکامی
[...]
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم
ز بوی خون دل نظارگی را آب میسازم
به ظاهر چون لب تیغ از شکایت گرچه خاموشم
جنون من شد از زخم زبان ناصحان افزون
[...]
بغل بر هم نمیآید ز ذوق آن برو دوشم
چه حسرتها به بر دارد خوشا اقبال آغوشم
من از یاد تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
به راه بیخودیها آمد و رفت خوشی دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.