ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش
شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش
دل و آیینهٔ رازش معاذالله چه بنماید
کف خاکیکه درکسب صفاکردند بهتانش
درین صحراگل آسوده رنگی نقد مجنونی
که شد مژگان چشم آبله خار مغیلانش
درین بزم آبرو خواهی زآیین ادب مگذر
که اشک آخرتپیدن میکند با خاک یکسانش
گشاد دل که از ما جوهر تدبیر میخواهد
گره باقیست در کار گهر تا هست دندانش
جنون آزادیی دارد چه پیراهن چه عریانی
صدا یک دامن افشاندهست بر بیداد پنهانش
چه میدانند خوبان قیمت دلهای مشتاقان
بهکف جنسیکه مفت آمد نباشد قدر چندانش
ندانم واصل بزم یقینکی میشود زاهد
هنوز از سبحه میلغزد به صد جا پای ایمانش
مخور جام فریب از محفلکمفرصت هستی
شرار کاغذ است آیینهٔ عرض چراغانش
زخون هرچند رنگی نیست تیغ قاتل ما را
قیامت میچکد هرگه بیفشارند دامانش
هجوم خط نشد آخر حجاب شوخی حسنت
که آتش در طلسم دود نتوانکرد پنهانش
به رنگ بیضهٔ طاووس چشم بستهای دارم
که یک مژگان گشودن میکند صد رنگ حیرانش
تو هم بیدل خیال چند سوداکن به بازاری
که چون آیینه تمثالست یکسر جنس دکانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش
شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش
خوشا از مصرع سلطان اورنگ سخن طغرل
شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش!
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.