گنجور

 
بیدل دهلوی

شب‌ که از جوش خیالت بزم‌ گلشن تنگ بود

برهوا چون نکهت‌گل آشیان رنگ بود

بعد ازبن از سایه باید دید عرض آفتاب

تا تغافل داشت حسن آیینهٔ ما زنگ بود

کس نمی‌گردد حریف منع از خود رفتگان

غنچه هم عمری به ضبط دامن دل چنگ بود

نوحه توفان ‌کرد هرجا نغمه سرکردیم ما

ساز ما را خیر باد عیش پیشاهنگ بود

هر قدر اسباب دنیا بیش‌، بار وهم بیش

مزرع هر کس درینجا سبز دیدم بنگ بود

ناله‌ای را از گداز شیشه موزون کرده‌ام

پیش ازبنم قلقل آوازشکست سنگ بود

ناتوانی برنیاورد از طلسم حیرتم

همچو موج‌ گوهرم یک ‌گام‌ صد فرسنگ بود

هر بن‌مویم به‌پیری آشیان ناله‌ای‌ست

یک سر و چندین‌گریبان نغمهٔ این چنگ بود

بی‌نشان ‌بود این ‌چمن ‌گر وسعتی ‌می‌د‌‌اشت ‌دل

رنگ می بیرون نشست از بس که مینا تنگ بود

شب بهٔاد نوگلی چون غنچه پیچیدم به خویش

صبح بیدل درکنارم یک‌گلستان رنگ بود