گنجور

 
بیدل دهلوی

بر در دل حلقه زد غفلت‌، ‌کنون آهش چه سود

اشک‌کم آرد برون از چشم روزن سعی دود

راحت این بزم بر ترک طمع موقوف بود

دستها بر هم نهادیم از طلب‌ ، مژگان غنود

بی‌بضاعت عالمی افتاد در وهم زبان

مایه‌گر باشد،‌کسادی نیست در بازار سود

اتفاق است آنکه هر دشوار آسان می‌کند

ورنه از تدبیر یک ناخن‌ گره نتوان ‌گشود

صاقی دل تهمت ‌آلود کلف شد از نفس

رنگ آب از سیلی امواج می‌باشد کبود

حیف طبعی کز مآل کبر و کین آگاه نیست

خاک ریزید از مزاری چند در چشم حسود

جبن پیدا می‌کند در طبع مرد افراط‌کین

ای بسا تیغی‌که آبش را تف آتش ربود

موج‌دریا صورت‌دست و دلی واکرده‌است

جز کشاکش هیچ نتوان بست بر سیمای جود

گر به شهرت مایلی با بی‌نشانی ساز کن

دهر نتواند نمودن آنچه عنقا وانمود

نفی ما آیینهٔ اثبات ناز ایجاد کرد

هرچه از آثار مجنون‌ کاست بر لیلی فزود

حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال

جای زنگارت همن آیینه می‌باید زدود

 
 
 
مولانا

وصف آن مخدوم می‌کن گرچه می‌رنجد حسود

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود

گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار

چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود

مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

[...]

خواجوی کرمانی

باد پیمائی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می فروزی آتش و خود کور می گردی بدود

چون نداری زهره ئی زهرت نمی باید فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود

در پیش مستان محبت این بود رود و سرود

عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند

مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود

با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه