گنجور

 
بیدل دهلوی

مصوران به هزار انفعال پیوستند

که طرهٔ تو کشیدند و خامه نشکستند

ز جهل نسبت قد تو می‌کنند به سرو

فضول چند که پامال فطرت پستند

به رنگ عقد گهر وا نمی‌توان کردن

دلی‌که در خم زلف تواش گره بستند

ز آفتاب گذشته است مد ابروبت

کمانکشان زه ناز پر زبردستند

دماغ‌سوختگان بیش از این وفا نکند

سپندها به صد آهنگ یک صدا جستند

ز شام ما مکش ای حسرت انتظار سحر

به دور ما قدح آفتاب بشکستند

در این محیط ادب کن ز خودنمایی‌ها

حباب و موج همان نیستند اگر هستند

ادب ز مردمک دیده می‌توان آموخت

که ساکنند اگر هوشیار اگر مستند

ز وضع شمع خموش این نوا پرافشان است

که شعله‌ها همه خود را به داغ دل بستند

به ذوق وحشت آن قوم سوختم بیدل

که ناله‌وار چو برخاستند، ننشستند

 
 
 
سعدی

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند

کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

[...]

جهان ملک خاتون

چو زلف خویش چرا عهد یار بشکستند

چرا به تیغ جفا جان خستگان خستند

ز محنت شب هجران و اشتیاق وصال

به چشم حسرت ما راه خواب دربستند

قسم به روی چو خورشید تو که هشیاران

[...]

نظیری نیشابوری

به هوش سیر چمن کن که شاهدان مستند

قرابه بر سر ابر بهار بشکستند

چمن پیاله کش است و صبا قدح پیمای

معاشران صبوحی ز خواب برجستند

به زیر خرقه نهان باده می خورد صوفی

[...]

عرفی

ز فتنه ای دل و جانم به ناله بر دستند

که ناز و عشوه ز تاثیر صحبتش مستند

چگونه می به میان آورم در این مجلس

که باده حوصله سوز است و جمله بد مستند

کدام بزم بچیدم که تنگ حوصله گان

[...]

صائب تبریزی

فسردگان که طلسم وجود نشکستند

ازین چه سود که چون کف به بحر پیوستند

ز جوش بی‌خبری کرده‌ایم خود را گم

وگرنه توشهٔ ما بر میان ما بستند

چه باده شوق تو در ساغر شهیدان ریخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه