گنجور

 
بیدل دهلوی

سبکروان‌که به وحشت میان جان بستند

چو ناله سوخت نفس با نگاه پیوستند

نرسته‌اند شرر وحشیان این کهسار

که دل ز سنگ‌ گرفتند و بر هوا بستند

نیاز طره اوکن اگر دلی داری

که ماهیان سعادت اسیر این شستند

ز پهلوی عرق جبهه مایه است اینجا

چو جام می همه جا بیدلان تهی‌دستند

به سنگ کم نتوان قدر عاجزان سنجید

نگه دلیل بلندیست هرقدر پستند

درآن بساط‌که منظور حسن یکتایی‌ست

ترحم است بر آیینه‌ای ‌که نشکستند

حذر ز الفت دلها درین جنون محفل

که شیشه‌های شکستن بهانه بد مستند

نمی‌توان به‌کمانخانهٔ فلک آسود

کجا گذشته چه آینده تیر یک شستند

ز ساز خلق به جز هیچ هیچ نتوان یافت

خیال نیستیی هست‌کاینقدر هستند

چو شمع بر نفسی چند گریه‌ کن بیدل

که سو‌ختند و به رمز فنا نپیوستند

 
 
 
سعدی

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند

کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

[...]

جهان ملک خاتون

چو زلف خویش چرا عهد یار بشکستند

چرا به تیغ جفا جان خستگان خستند

ز محنت شب هجران و اشتیاق وصال

به چشم حسرت ما راه خواب دربستند

قسم به روی چو خورشید تو که هشیاران

[...]

نظیری نیشابوری

به هوش سیر چمن کن که شاهدان مستند

قرابه بر سر ابر بهار بشکستند

چمن پیاله کش است و صبا قدح پیمای

معاشران صبوحی ز خواب برجستند

به زیر خرقه نهان باده می خورد صوفی

[...]

عرفی

ز فتنه ای دل و جانم به ناله بر دستند

که ناز و عشوه ز تاثیر صحبتش مستند

چگونه می به میان آورم در این مجلس

که باده حوصله سوز است و جمله بد مستند

کدام بزم بچیدم که تنگ حوصله گان

[...]

صائب تبریزی

فسردگان که طلسم وجود نشکستند

ازین چه سود که چون کف به بحر پیوستند

ز جوش بی‌خبری کرده‌ایم خود را گم

وگرنه توشهٔ ما بر میان ما بستند

چه باده شوق تو در ساغر شهیدان ریخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه