گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند

خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند

از ما به خاک وادی الفت سواد عشق

هرجا شکست آبله دل یادگار ماند

دل را تپیدن از سرکوی تو برنداشت

این‌گوهر آب‌گشت و همان خاکسار ماند

وضع حیاست دامن فانوس عافیت

از ضبط خود چراغ ‌گهر در حصار ماند

مفت نشاط هیچ اگر فقر و گر غنا

دستی نداشتم که بگویم ز کار ماند

زنهار خو مکن به‌گرانجانی آنقدر

شد سنگ ناله‌ای که درین ‌کوهسار ماند

فرصت نماند و دل به تپش همعنان هنوز

آهو گذشت و شوخی رقص غبار ماند

هرجا نفس به شعلهٔ تحقیق سوختیم

کهسار بر صدا زد و مشتی شرار ماند

پیری سراغ وحشت عمر گذشته بود

مزدور رفت دوش هوس زیر بار ماند

نگذاشت حیرتم که گلی چینم از وصال

از جلوه تا نگاه یک آغوش‌وار ماند

خودداری‌ام به عقدهٔ محرومی آرمید

در بحر نیز گوهر من برکنار ماند

مژگان ز دیده قطع تعلق نمی کند

مشت غبار من به ره انتظار ماند

بیدل ز شعله‌ای که نفس برق ناز داشت

داغی چو شمع کشته به لوح مزار ماند

 
 
 
وطواط

رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند

او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند

از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او

وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند

از چشم من جمال دو رخسار یار رفت

[...]

جامی

رفتی و درد و داغ توام یادگار ماند

صد حسرت از تو در دل امیدوار ماند

بلبل کشید رنج گلستان و عاقبت

گل را صبا ربود و ازو بهر خار ماند

دریا شد از سرشک کنارم ولی چه سود

[...]

فصیحی هروی

رفتند همدمان و مرا دل فگار ماند

خون جگر ز صحبتشان یادگار ماند

دل مضطرب ز روزن چشمم برون دوید

اما ز ناتوانی هم در کنار ماند

از دشمنم چه شکوه که این زخم دوست زد

[...]

صائب تبریزی

طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند

صیقل شکست وآینه ام در غبار ماند

فیاض لاهیجی

رفتی تو لیک نام نکو یادگار ماند

حرف ترت چو دیدة ما آبدار ماند

رفتی تو از میان (و) دل سخت جان ما

بر خاک مرقد تو چو سنگ مزار ماند

بودی صفای آینة دهر و من غبار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه