آن دیده نباشد که نه حیران تو باشد
وان دل نبود کاو نه به زندان تو باشد
گر بر سر من حکم کنی رای صوابست
آن سر چه کنم گرنه به فرمان تو باشد
در عید رخت کرده فدا جان جهانیست
آن جان نبود جان که نه قربان تو باشد
هر میوه که از جنّت فردوس بیارند
میلم همه بر پسته خندان تو باشد
در رشته نظمم طلبم لؤلؤ لالا
نه نه غلطم رشته دندان تو باشد
من درخور وصل تو نیم لیک نگارا
گر لطف کنی غایت احسان تو باشد
باروی دل افروز تو آن قدر ندارد
خورشید جهانتاب که دربان تو باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ماهیت عشق و وابستگی به معشوق پرداخته است. شاعر به وجود عشق و دلباختگی خود اشاره کرده و میگوید که چشم و دل او همیشه به سمت محبوب است. او از قدرت و اراده محبوب سخن میگوید و هر حکم و تصمیمی را که معشوق بگیرد، بر حق میداند. شاعر بیان میکند که جانش فدای زیبایی محبوب است و هیچ چیز در دنیا ارزشمندتر از او نیست. همچنین او به تمایل و عشق خود نسبت به زیبایی و لبخند معشوق اشاره کرده و در نهایت از خواست خود برای وصال محبوب سخن میگوید و آرزو میکند که محبوب با لطفش او را بپذیرد. در کل، شعر به شدت تحت تأثیر احساسات عاشقانه و نیاز به وصال است.
هوش مصنوعی: هیچ چشمی نیست که مسحور تو نباشد و هیچ دلی وجود ندارد که در بند تو نباشد.
هوش مصنوعی: اگر بر من حاکم شوی و تصمیم مناسبی بگیری، چه باید بکنم؟ اگر نه، به هر حال باید تابع دستورات تو باشم.
هوش مصنوعی: در روز عید، جان من فدای توست. جان واقعی آن نیست که فدای تو نشود، زیرا جان حقیقی تنها برای تو قربانی میشود.
هوش مصنوعی: هر میوهای که از بهشت بیاورند، دل من فقط برای پستههای خوشرنگ و خوشمزهی تو تنگ میشود.
هوش مصنوعی: در تلاش هستم که زیباترین و گرانبهاترین چیزها را به دست آورم، اما متوجه میشوم که آنچه واقعاً به دنبال آن هستم، زیبایی و جذابیت دندانهای توست.
هوش مصنوعی: من لیاقت وصل تو را ندارم، اما اگر محبت کنی، این نهایت خوبی و مهربانی تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: زیبایی دلنواز تو آنقدر زیاد است که حتی خورشید پرتابان نمیتواند در برابر آن به عنوان حفاظت کننده تو قرار بگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مجموع درونی که پریشان تو باشد
آزاد اسیری که به زندان تو باشد
دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟
زان شیفته کو بی سر و سامان تو باشد
من همدم بادم گه و بیگاه که با باد
[...]
شکر خجل از خنده پنهان توباشد
دستور بلا عامل دیوان تو باشد
خونها همه از خنجر مژگان تو ریزد
دلها همه در زلف پریشان تو باشد
جان بسکه سپردند به پیکان تو عشاق
[...]
جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد
معموری آن شوق که ویران تو باشد
عمریست دل خون شده بیتاب گدازیست
یارب شود آیینه و حیران تو باشد
صد چرخ توان ریخت ز پرواز غبارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.