بدیدند مه، ساقیا می چه داری
که آمد گه عشرت و میگساری
بکردیم سی روز آن میهمان را
بانواع خدمت بسی جان سپاری
سبک دل شدیم از فراقش بیا تا
گران ساغری چند بر من شماری
ز رشگ وشاقان خسرو مه نو
رخ افروز چون لعبت قندهاری
بدین نقره خنگ فلک می نماید
به نظارگان لعب چابک سواری
ز چوگان خسرو حسد برد از آن شد
بدین زردی و خشکی و این نزاری
ازین قلعه قلعی هفت طارم
چو از لشکر شب هوا گشت تاری
مسیح آمد و روح قدسی خدمت
رکابش گرفته به فرمان باری
ز جنات فردوس اطباق رحمت
بیاورد با او خضر کرده یاری
خضر جام جمشید پر آب حیوان
فرستاد بر عادت دوستداری
که تا شه کند نوش و جاوید ماند
چو در وقت افطار سازد نهاری
قزل ارسلان خسرو ملک پرور
که شد ختم بر نام او شهریاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نیکو سخن گفت؟ یاری بیاری
که: تا کی کشم از خسر ذل و خواری؟
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمداین لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
[...]
ز فردوس با زینت آمد بهاری
چو زیبا عروسی و تازه نگاری
بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی
کش از سبزه پو دست وز لاله تاری
به گوهر بپیراست هر بوستانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.