مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

تن به مهر تو دل ز جان برداشت

جان امید از همه جهان برداشت

پاسبان صبر بود بر در دل

دزد غم ساز پاسبان برداشت

۳

عافیت وقتی ار چه قاعده بود

ترکتاز غم تو آن برداشت

عشقت اول قدم که دست کشید

مهر بشکست و نقد جان برداشت

زلف بستی فلک سپر بفگند

لب گشادی شکر فغان برداشت

۶

خاک راه توام از آنکه مرا

عشقت از خاک رایگان برداشت

گفته ای سایه از تو بردارم

سایه از خاک چون توان برداشت

تو فگندی مرا ز چشم ولیک

کرم شاه کامران برداشت