گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای دربغا میرزا طاهرکه بود

فضل و تقوی را جناب او مناص

مدرسش دایم به درس و بحث گرم

مجلسش یکسر به اهل فضل غاص

بود ثابت مدت پنجاه سال

منت استادیش بر عام و خاص

توشه گیر از خلق نیکویش، عوام

خوشه‌چین‌ از خرمن‌ فضلش‌، خواص

بود در عرفان و حکمت مقتدا

داشت در معقول و منقول اختصاص

آن چنان لولو نیارد هر صدف

آن‌ چنان گوهر ندارد هر مغاص

سال‌ها در بوتهٔ تبعید و حبس

ماند تا شد زر عرفانش خلاص

دید از خصم ستمگر قصدها

لیک نگذشتش به دل قصد تقاص

لاجرم زان پیشتر کاید اجل

راند بر خصمش فلک حکم قصاص

ناله‌ در سویش چه حاصل زان که دهر

گوش خویش آکنده دارد از رصاص

از پی تاریخ فوت او «‌بهار»

زد رقم‌: «‌طاهر شد از زندان خلاص‌»