گنجور

 
آذر بیگدلی

صاحبا! ای ز دیدن رویت

یافته چشم اهل بینش نور

چندی از دوری تو بینایی

کم شد از چشم من، ز چشم تو دور

خواستم از تو گر یکی عینک

نه طمع بود، بود این منظور

کآییم تا همیشه پیش نظر

دور افتم گرت ز بزم حضور

کردی از عین مردمی نظری

که نخواهد شد از نظر مستور

عینکی سوی من فرستادی

عینکی صاف، صافتر ز بلور

حبذا عینکی که نورش کرد

عینک مهر و ماه را بینور

مرحبا ز آن دو چشمه ی روشن

که از او آب خورده نرگس حور

جا چو دادم بدیده اش، جوشید

چشمه ی نور ازین دو چشمه ی شور

بعد از این هر طرف نظاره کنم

یکنظر نیستی ز چشمم دور

تا بود چشم مهر و مه روشن

روز نورانی و شب دیجور

دوستت را دو چشم روشن باد

دشمنت را دو دیده بادا کور