روز محشر، که ز هر گوشه کسی برخیزد؛
همچو من کشته، ز کوی تو بسی برخیزد
نکند در دل اثر، نغمهٔ مرغان چمن
نالهای کاش ز مرغ قفسی برخیزد
وا نشد از نفس صبح دلم، کی باشد
کآهی از سینهٔ صاحب نفسی برخیزد
محملش بینم و نالم که ز نالیدن من
نشنود غیر چو بانگ جرسی برخیزد
گریه ی ماه من، از آه ضعیفان چه عجب؟!
آورد گریه چو دودی ز خسی برخیزد
نکنم گوش بافسانه، بود تا روزی
کز دف آوازی و از نی نفسی برخیزد
سرمه ی دیده ی خونبار من آذر گردی است
که ز خاک ره گلگون فرسی برخیزد!