گنجور

 
سید حسن غزنوی

خاک را چاک زد ای دوست گیاه

عمر برباد مده باده بخواه

بی نظر چشم شکوفه است سفید

بی گناه دل لاله است سیاه

در چمن عود همی سوزد باد

وز فلک رنگ همی ریزد ماه

شود آیینه گردون تاریک

هر زمانی که کند در ما آه

نیک و بد می کند آن روز به روز

تا بیفتد ز طرب گاه به گاه

می بدست آر چه خیزد ز خرد

گل شفیع است چه ترسی ز گناه

همه پر صورت دیده نرگس

همه پر شکل زبان است گیاه

تا ببینند بدان صنع خدای

تا بگویند بدین مدحت شاه

شاه بهرام که گیرد عالم

همه تا یک دو مه انشاء الله

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode