گنجور

 
سید حسن غزنوی

خاک را چاک زد ای دوست گیاه

عمر برباد مده باده بخواه

بی نظر چشم شکوفه است سفید

بی گناه دل لاله است سیاه

در چمن عود همی سوزد باد

وز فلک رنگ همی ریزد ماه

شود آیینه گردون تاریک

هر زمانی که کند در ما آه

نیک و بد می کند آن روز به روز

تا بیفتد ز طرب گاه به گاه

می بدست آر چه خیزد ز خرد

گل شفیع است چه ترسی ز گناه

همه پر صورت دیده نرگس

همه پر شکل زبان است گیاه

تا ببینند بدان صنع خدای

تا بگویند بدین مدحت شاه

شاه بهرام که گیرد عالم

همه تا یک دو مه انشاء الله

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مسعود سعد سلمان

آهنین پوش ندیدم چو تو سرو

نمدین خود ندیدم چو تو ماه

سرو را هرگز خربنده که دید

ماه را دید کس از پشم کلاه

از ره راست بیفتاده ست آنک

[...]

حکیم نزاری

برفکن برقع از آن رویِ چو ماه

تا به ماهت کنم از دور نگاه

گرچه هر لحظه برانگیخته ای

رستخیزی دگر از لشکر گاه

کو مرا جایِ نزولِ تو که نیست

[...]

هاتف اصفهانی

حیف از فاطمه آن نخل جوان

که خم از باد اجل شد ناگاه

حیف از آن گوهر ارزنده که بود

در جهان خیل نکویان را شاه

حیف از آن شمع فروزنده که بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه