گنجور

 
آذر بیگدلی

آه از دمی که روز جزا گریه سر کنم

گریان در آن میانه برویت نظر کنم

تو فکر من نداری و، من غیر فکر تو؛

آن فرصتم مباد که فکر دگر کنم

آسان بود که بر سر رحم آرمت، ولی

کو طاقتی که از سر کویت سفر کنم؟!

چون نیست دسترسی که نهم سر بپای تو

در گوشه یی نشینم و خاکی بسر کنم!

آذر اگر ز یار ندیدم وفا، ولی

شرط وفا نبود کزو شکوه سر کنم؟!