دوش وقت صبح چون دل دادهای
پیشم آمد مست ترسازادهای
بی دل و دینی سر از خط بردهای
بی سر و پایی ز دست افتادهای
چون مرا از خواب خوش بیدار کرد
گفت هین برخیز و بستان بادهای
من ز ترسازاده چون می بستدم
گشتم از می بستدن دل دادهای
چون شراب عشق در دل کار کرد
دل شد از کار جهان چون سادهای
در زمان زنار بستم بر میان
در صف مردان شدم آزادهای
نیست اکنون در خرابات مغان
پیش او چون من به سر استادهای
نیست چون عطار در دریای عشق
در ز چشم درفشان بگشادهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره تجربهای معنوی و عاشقانه است که در آن شاعر از بیداری خود در صبح و رویاهای شیرینش صحبت میکند. او با احساسی پرشور به عشق و میپرستی اشاره دارد و از حالتی رنجور به حالت آزادی و سرخوشی میرسد. شاعر با یادآوری لحظات شیرین عشق و حالی که او را از دنیای مادی جدا کرده، به توصیف عشق و آزادی میپردازد. او بیان میکند که در دنیای مادی دیگر جایی ندارد و با عشق به آزادی و حقیقت دست یافته است. در نهایت، شاعر با مقایسه خود با دیگر عارفان به عمق تجربه عشق و رهایی خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دیشب در صبح زود، وقتی که احساساتم نسبت به تو را فاش کردم، تو با حالتی سرشار از شور و هیجان به نزد من آمدی.
هوش مصنوعی: تو بدون دل و دین از مرز خود خارج شدهای و بیاساس و بیپایه به دست ناچاری دچار شدهای.
هوش مصنوعی: وقتی که از خواب شیرینم بیدارم کرد، گفت: پاشو و یک جرعه شراب بنوش.
هوش مصنوعی: من به خاطر ترس از کسانی که به من آسیب میزنند، وقتی خود را به میگساری محدود کردم، متوجه شدم که عاشق دل باختهای شدهام.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق مانند شرابی در دل تأثیر میگذارد، دل از تلاطمات و مشغلههای دنیا رهایی یافته و همچون فردی ساده و بیخبر میشود.
هوش مصنوعی: در آن زمان که به خود پوششی از دین و اعتقادات خاصی دادم و در جمع مردان قرار گرفتم، به فردی آزاد و مستقل تبدیل شدم.
هوش مصنوعی: اکنون در میخانههای مغان کسی چون من در جلوی او نیامده است.
هوش مصنوعی: عطار در دریای عشق همچون نگینی درخشانی است که از چشمانش نور و روشنی میتابد. او در این عرصه بیهمتا و بینظیر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شد ز شوق آن عسل دل دادهای
در خروش آمد که کو آزادهای
باد بین اندر سرم از بادهای
نوش کردم از کف شهزادهای
جان چو اندر بادهٔ او غوطه خورْد
بر سر آمد تابناکی سادهای
چشم جان میدید نقشی بوالعجب
[...]
واخورم بر باد هریک بادهای
در نویسم نام هر آزادهای
غافلم از کار و عقلم داده ای
من گریزانم تو در بگشاده ای
در جوارش بود سید زاده ای
دل بدست محنت و غم داده ای
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.