گنجور

 
عطار

دوش وقت صبح چون دل داده‌ای

پیشم آمد مست ترسازاده‌ای

بی دل و دینی سر از خط برده‌ای

بی سر و پایی ز دست افتاده‌ای

چون مرا از خواب خوش بیدار کرد

گفت هین برخیز و بستان باده‌ای

من ز ترسازاده چون می بستدم

گشتم از می بستدن دل داده‌ای

چون شراب عشق در دل کار کرد

دل شد از کار جهان چون ساده‌ای

در زمان زنار بستم بر میان

در صف مردان شدم آزاده‌ای

نیست اکنون در خرابات مغان

پیش او چون من به سر استاده‌ای

نیست چون عطار در دریای عشق

در ز چشم درفشان بگشاده‌ای

 
 
 
مولانا

باد بین اندر سرم از باده‌ای

نوش کردم از کف شه‌زاده‌ای

جان چو اندر بادهٔ او غوطه خورْد

بر سر آمد تابناکی ساده‌ای

چشم جان می‌دید نقشی بوالعجب

[...]

مشاهدهٔ ۱۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

واخورم بر باد هریک باده‌ای

در نویسم نام هر آزاده‌ای

قاسم انوار

در جوارش بود سید زاده ای

دل بدست محنت و غم داده ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه