تا دل لایعقلم دیوانه شد
در جهان عشق تو افسانه شد
آشنایی یافت با سودای تو
وز همه کار جهان بیگانه شد
پیش شمع روی چون خورشید تو
صد هزاران جان و دل پروانه شد
مرغ عقل و جان اسیر دام تو
همچو آدم از پی یک دانه شد
نه که مرغ جان ز خانه رفته بود
ره بیاموخت و به سوی خانه شد
بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد
مردیش این بود کاندر عشق تو
مست پیشت آمد و دیوانه شد
میندانم تا دل عطار هیچ
شد تو را شایسته هرگز یا نشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عقل با علم و حیا همخانه شد
هم می و میخانه و جانانه شد
او ز شر عامه اندر خانه شد
او ز ننگ عاقلان دیوانه شد
تا دل مسکین من دیوانه شد
در غم عشق رخت افسانه شد
تا شد او با درد عشقت آشنا
بی تکلّف از جهان بیگانه شد
خان و مان بر باد مهرت داده ام
[...]
جان بدرد دلبری دیوانه شد
وزخیال غیر او بیگانه شد
شد درآمد باز سوی خانه شد
با زن خود بر سر افسانه شد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.