گنجور

 
عطار

هر که درین درد گرفتار نیست

یک نفسش در دو جهان کار نیست

هر که دلش دیدهٔ بینا نیافت

دیدهٔ او محرم دیدار نیست

هر که ازین واقعه بویی نبرد

جز به صفت صورت دیوار نیست

خوار شود در ره او همچو خاک

هرکه در این بادیه خونخوار نیست

ای دل اگر دم زنی از سر عشق

جای تو جز آتش و جز دار نیست

پردهٔ این راز که در قمر جانْست

جز قدح دردی خمار نیست

آنکه سزاوار در گلخن است

در حرم شاه سزاوار نیست

گلخنی مفلس ناشسته روی

مرد سراپردهٔ اسرار نیست

کعبهٔ جانان اگرت آرزوست

در گذر از خود ره بسیار نیست

گرچه حجاب تو برون از حد است

هیچ حجابیت چو پندار نیست

پردهٔ پندار بسوز و بدانک

در دو جهانت به ازین کار نیست

چند کنی از سر هستی خروش

نیست شو اندر طلب یار، نیست

از طمع خام درین واقعه

سوخته‌تر از دل عطار نیست