گنجور

 
حکیم سبزواری

ای که با نور خرد نور خدا میجوئی

خویش بین عکس نظر کن به کجا میپوئی

چیست ماهیت و مرآت چه عین ثابت

حد تقریب نهند اهل حقیقت سوئی

مطربار است برو راه مخالف بگذار

چند از این پرده بعشاق نوا میگوئی

خار این باغ عزیز است چو گل خوارمبین

تا که از گلشن توحید بیابی بوئی

هرچه زیبنده ز چیزیست مخواه از دگری

سیمی از روئی و آهن صفتی از روئی

خضر خطت که خورد آب حیات از دهنت

بین که پهلو زندش اهرمن گیسوئی

آن چنان طوطی اسرار شدی نغمه سرا

که همه دفتر ارباب خرد میشوئی

 
 
 
انوری

تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم

بی‌وسیلت نتوانی که بدرها پویی

من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم

که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی

من همه شب ورق زرق فرو می‌شویم

[...]

حکیم نزاری

اگر از هر دو جهان برشکنی یک رویی

ورنه ای یار کجا با که سخن می گویی

هر چه در دوست شوی محو و در او مستغرق

این توان گفت از اویی نتوان گفت اویی

هر چه او نه ، که و چه کو و کجا، اوست همه

[...]

خواجوی کرمانی

ای که عنبر ز سر زلف تو دارد بویی

جعدت از مشک سیه فرق ندارد مویی

آهوانند در آن غمزهٔ شیرافکن تو

گرچه در چشم تو ممکن نبود آهویی

دل به زلفت من دیوانه چرا می‌دادم؟!

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی

نافه مشک برد از سر زلفت بویی

آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است

هر که را نیست به خاطر هوس مه روئی

نیست امکان که دل از کوی تو بر گیرد دل

[...]

جهان ملک خاتون

ای روان گشته ز چشمم ز فراقت جویی

ز چه از خون جگر در طلب مه رویی

شب دیجور به امّید سحر بیدارم

بو که از زلف تو آرد به دماغم بویی

تا به گرد رخ تو زلف چو چوگان دیدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه