ای که با نور خرد نور خدا میجوئی
خویش بین عکس نظر کن به کجا میپوئی
چیست ماهیت و مرآت چه عین ثابت
حد تقریب نهند اهل حقیقت سوئی
مطربار است برو راه مخالف بگذار
چند از این پرده بعشاق نوا میگوئی
خار این باغ عزیز است چو گل خوارمبین
تا که از گلشن توحید بیابی بوئی
هرچه زیبنده ز چیزیست مخواه از دگری
سیمی از روئی و آهن صفتی از روئی
خضر خطت که خورد آب حیات از دهنت
بین که پهلو زندش اهرمن گیسوئی
آن چنان طوطی اسرار شدی نغمه سرا
که همه دفتر ارباب خرد میشوئی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس شدید عاشقانه و شوقی عمیق پرداخته است. شاعر به آتش عشق اشاره میکند و از تأثیر آن بر جان افراد میگوید. او از درد جدایی و حسرت خود مینالد و حالش را وصف میکند. در ادامه، به زیبایی و جذبه معشوق اشاره میکند که توانایی دگرگون کردن عالم را دارد. شاعر از دل پر آتش و چشم پر اشک خود میگوید و به انتظار دیدن معشوق اشاره میکند. در نهایت، از زیباییهای طبیعی و اشارهای به معشوقه میزند و آرزوی بیان اسرار عشق را دارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که با نور عقل و خرد در پی نور خدا هستی، به درون خود نگاهی بینداز و ببین در کجا و به کدام سو در حال حرکت هستی.
هوش مصنوعی: ماهیت و واقعیت چیست و آیا میتوان آنها را بهطور ثابت تعریف کرد؟ اهل حقیقت به این مسائل دقت میکنند و میخواهند نزدیک به حقیقت را درک کنند.
هوش مصنوعی: ای سازنده، به راه مخالف برو و کمی از این آوا را برای عاشقان بزن.
هوش مصنوعی: در این باغ، خارها نیز عزیز و ارزشمندند. مانند گلها به آنها نگاه نکن، چرا که با بویی از گلشن توحید میتوانی به حقیقت و عمق زیباییها دست یابی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که زیبا و مناسب است، از دیگری نطلب و از آنچه در خود نداری، انتظار نداشته باش.
هوش مصنوعی: خضر، که از آب حیات نوشیدهاست، در خطی که نوشته، توجه کن که شیطان چگونه در کنارش قرار گرفته و چهرهاش را زیبا کرده است.
هوش مصنوعی: تو آنقدر در بیان اسرار و رازها ماهر و توانمند شدهای که همگان را شیفتهوار به خود جذب میکنی و به خوبی میتوانی افکار عمیق و حکمتهای دیگران را زیر سؤال ببری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم
بیوسیلت نتوانی که بدرها پویی
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی
من همه شب ورق زرق فرو میشویم
[...]
اگر از هر دو جهان برشکنی یک رویی
ورنه ای یار کجا با که سخن می گویی
هر چه در دوست شوی محو و در او مستغرق
این توان گفت از اویی نتوان گفت اویی
هر چه او نه ، که و چه کو و کجا، اوست همه
[...]
ای که عنبر ز سر زلف تو دارد بویی
جعدت از مشک سیه فرق ندارد مویی
آهوانند در آن غمزهٔ شیرافکن تو
گرچه در چشم تو ممکن نبود آهویی
دل به زلفت من دیوانه چرا میدادم؟!
[...]
مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی
نافه مشک برد از سر زلفت بویی
آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است
هر که را نیست به خاطر هوس مه روئی
نیست امکان که دل از کوی تو بر گیرد دل
[...]
ای روان گشته ز چشمم ز فراقت جویی
ز چه از خون جگر در طلب مه رویی
شب دیجور به امّید سحر بیدارم
بو که از زلف تو آرد به دماغم بویی
تا به گرد رخ تو زلف چو چوگان دیدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.