منّتی نیست ز خلقم به جهان جز کرمش
گر به دیده بتوان رفت دمی خاک درش
گر به جانی بفروشد ز درش مشتی خاک
توتیای بصرش کن تو و از جان بخرش
غیر لطفش نبود هیچکسم در دو جهان
همچو سروی مگر افتد به سر ما گذرش
ما چو خاک ره او خوار و مقیم در یار
بو که از عین عنایت به من افتد نظرش
خبرش نیست ز حال من بیچاره ی زار
لیکن از باد صبا پرسم هر دم خبرش
آهم از چرخ فلک برشد و اینست عجب
که در آن دل نتوان یافت به مویی اثرش
ز آب چشمی که ز هجران رخش می بارم
هر شبی تا کمرم باشد و مو تا کمرش
گر از آن ناوک دلدوز زند تیر جفا
دیده و دل بنهادیم به جای سپرش
ور مشرّف کند او کلبه احزان مرا
جان فشانیم به پایش ..... در ره گذرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از محبت و کرم محبوب خود سخن میگوید. او به خاک درگاه محبوبش رغبت دارد و ارزش آن را از جانش بیشتر میداند. شاعر احساس ضعف و ذلت خود را بیان میکند و به این نکته اشاره میکند که تنها لطف محبوب در این دنیا قابل توجه است. او اگرچه در حالتی ناامید و غمگین به سر میبرد، اما همچنان از عشق و محبت محبوبش سخن میگوید و خود را در کمال نیاز به او میبیند. شاعر با ابراز این احساسات، از وفاداری و ارادت خود به محبوب در برابر درد و رنجهایش میگوید و آرزوی دیدار او را دارد.
هوش مصنوعی: من هیچ توقع و نیازی از مردم ندارم، تنها لطف و کرم خداوند برای من کافیست. اگر فرصتی پیش آید، دمی در کنار درگاهش خاکساری کنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی برای جان خودش یک مشت خاک از در تو به قیمت بپردازد، تو آن خاک را به دیدهافزای خود تبدیل کن و از جانش بخروش.
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیا نتواند به ما لطف کند جز او، مثل اینکه سرو بزرگی در مسیر ما قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: ما مانند خاکی هستیم که در مسیر او قرار داریم و در نزد دوست به سر میبریم؛ زیرا امیدواریم که نگاه محبتآمیزش بر ما بیفتد.
هوش مصنوعی: او از حال خراب من خبر ندارد، اما من هر لحظه از باد صبا میپرسم که آیا از او خبری داریم.
هوش مصنوعی: صدای نالهام از گردشهای روزگار بلند شده است و این جالب است که در قلبی که به خاطر آن رنج میکشم، حتی نشانهای از تأثیر آن نمیتوان یافت.
هوش مصنوعی: هر شبی که از دوری محبوبم اشک میریزم، تا جایی که اشکهایم به کمرم برسد و موهایم نیز تا کمرش باشد.
هوش مصنوعی: اگر آن تیر زهرآلود با ضربت دردناک خود به ما آسیب برساند، ما دل خود را به جای سپر آن به کار بردهایم.
هوش مصنوعی: اگر او کلبهی غمهایم را مورد توجه قرار دهد، جان خود را فدای او میکنم در مسیر عبورش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پوست هر یک بفکند و ستخوان و جگرش
خونشان کرد به خم اندر و پوشید سرش
پس به صاروج بیندود همه بام و برش
جامهٔ گرم برافکند پلاسین ز برش
ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش
چون شود پیر تو آن روز جوانتر شمرش
هر که را پیرهن عافیتی دوخت به چشم
از پس آن نبود عشق بتی پرده درش
خاصه اندوه چنین بت که همی از سر لطف
[...]
پای بر خاک نهادم چو تو بودی زبرش
چو تو در خاک شدی جای کنم فرق سرش
آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش
هست ماهی که نیاورد به من کس خبرش
نازنینی که کنون خاسته از مسند ناز
کی بود طاقت رنج ره و تاب سفرش
گرچه از رفتن او می رودم صبر و شکیب
[...]
آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش
بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش
ای که از عاشق خود دیر خبر می پرسی
زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش
آه سرد از دل پر درد کشیدم سحری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.