گنجور

 
حکیم سبزواری

در دام خود کی افکند صیاد عشق اهل هوس

آری ندیده دیدهٔ شاهین کند صید مگس

نی سودی اندر پیشه‌ها نی حاصلی ز اندیشه‌ها

عشقی به روی کار بر حق سخن اینست و بس

ای دلبر بی‌مهر من بی مهر رویت ذره سان

سرگشته و بیچاره‌ام ای چاره‌ام فریاد رس

مردیم در کنج قفس وز گردش وارون چرخ

صد رخنه در دل هست و نیست یک رخنهٔ در این قفس

رسمی است میگیرد عسس در هر دیاری مست را

لیکن به ملک عاشقی این مست می‌گیرد عسس

نبود عجب کاید نفس با آن که کشتی صدرهم

تا سوی دل بویت برد از سینه می‌آید نفس

ای باغبان چون ساختی گل را جدا از عندلیب

باری نسازد همنشین با نوگلم هر خار و خس

سر در گریبان کرده‌ام با خویش باشد سر من

تا از دلم افشا کنم ، کو محرمِ اسرار ، کَس

 
 
 
سنایی

ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس

حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس

گر من به کویت بگذرم بر آب و آتش بسترم

ترسم ز خصمت چون پرم گیتی بود بر من قفس

در جستنش روز و شبان گشتم قرین اندهان

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سعدی

بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس

ور پایبندی همچو من فریاد می‌خوان از قفس

گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان

هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس

محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان

[...]

جهان ملک خاتون

چون من ندارم جز تو کس جز تو ندارم هیچکس

فریاد خوانم بر درت آخر به فریادم برس

آشفته ام چون موی تو بر آرزوی روی تو

سرگشته ام در کوی تو بر تو ندارم دست رس

گفتم ز لعلت خسته ام یک شربت آبی ده مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
فیاض لاهیجی

رحمش نمی‌آید به من چندانکه می‌سوزم نفس

من تنگ‌تر سازم نفس او تنگ‌تر سازد قفس

من خود فتادم از نفس، یکم دم نگفتی ناله بس

مردم من ای فریادرس، فریادرس، فریادرس

در هجر آن روی چو مه و زیاد آن زلف سیه

[...]

آشفتهٔ شیرازی

کی در بهاران دیده ای بلبل فرو بندد نفس

یا در میان کاروان بی غلغله ماند جرس

پائی بدامان میکشم در دیده افغان میکشم

فریاد پنهان میکشم چون نیستم فریادرس

دیگر بیاد گلستان بیجا بود آه و فغان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه