گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

یارم چو نقاب از رخ چون ماه گشودست

از پرده هر ذره بمن مهر نمودست

یک ذات بنقش دو جهان دید هویدا

هرکس که دل از زنگ دویی پاک ز دودست

تا یار ز خلوتگه خود رفت بصحرا

زان کوکبه آفاق پر از گفت و شنودست

زاهد چه شد آخر که شدی منکر عشاق

انکار تو در عشق بما گو ز چه بودست

جان و دل و دین دادم و وصل تو خریدم

در عشق مرا بین که چه سودا و چه سودست

جان من شوریده بدنام همیشه

مست می وصل تو علی رغم حسودست

یکسان برماوصل و فراقست اسیری

چون جان و دلم مست می جام شهودست