اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۲

یارم چو نقاب از رخ چون ماه گشودست

از پرده هر ذره بمن مهر نمودست

یک ذات بنقش دو جهان دید هویدا

هرکس که دل از زنگ دویی پاک ز دودست

تا یار ز خلوتگه خود رفت بصحرا

زان کوکبه آفاق پر از گفت و شنودست

زاهد چه شد آخر که شدی منکر عشاق

انکار تو در عشق بما گو ز چه بودست

جان و دل و دین دادم و وصل تو خریدم

در عشق مرا بین که چه سودا و چه سودست

جان من شوریده بدنام همیشه

مست می وصل تو علی رغم حسودست

یکسان برماوصل و فراقست اسیری

چون جان و دلم مست می جام شهودست