گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای جمله جهان شیفته حسن و جمالت

جان و دل عشاق اسیر خط و خالت

از بهر تراش دل و دین تاختن آرد

در مملکت جان همه دم خیل خیالت

ما را ز خمار غم هجران خبری نیست

چون مست مدامم ز می جام وصالت

بگرفت جمال تو بدعوی همه آفاق

در حسن و ملاحت بجهان نیست مثالت

در کشتن عشاق نمایی ید بیضا

خون همه گویی که بفتوی است حلالت

دادند بهر کس ز ازل قسمت و بخشی

زان روز دلم را غم عشق است حوالت

چون شاهد حسن تو ز رخ پرده برانداخت

شد محو فنا جان اسیری ز جمالت