بقید زلف تا جانم اسیر است
دلم در دام فتنه پای گیر است
درون پرده ذرات عالم
رخت تابان چو خورشید منیر است
گرفتاران عشقت را فراغت
ز شاه و شحنه و میر و وزیر است
هوای گلشن حسنت ازآن رو
نرفت از جان که جای دلپذیر است
نسیم زلف جانانرا چه نسبت
ببوی عنبر و مشک و عبیر است
چگویم وصف یاری کو بعالم
بخوبی و ملاحت بی نظیر است
ز فکر هر دو عالم گشت آزاد
بقید عشق او هر کو اسیر است
دلا گر میروی راه طریقت
مشو ایمن که بس راهی خطیر است
توانی بود سالک در ره عشق
ترا گر رهنما ارشاد پیر است
دلم راه هدایت زان سبب یافت
که شیخ مرشدم شیخ کبیر است
نه امروز است دل شیدای حسنش
اسیری ما چنین بودیم دیرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو با جُفتِ عِنینِ خویش پیوَست،
چو شاخِ خُشک، گَشته سروِ او پَست.
چه خوش عیش و چه خرم روزگار است
که دولت عالی و دین استوار است
سخا را نو شکفته بوستان است
امل را نو دمیده مرغزار است
هنر در مد و دانش در زیادت
[...]
چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست
که خر چون دید زو، آنگونه بشکست
خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر
به سان ماده خر خوابید در غست
چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند
[...]
فلک را عهد بس نااستوار است
همه کار جهان ناپایدارست
بیا کس کز پی یک روزه راحت
بمانده روز و شب در انتظارست
هوایی دارد و آبی زمانه
[...]
به خود کشتن توان زین خاکدان رست
چنانک آن پیرماهی زافت شست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.