هرگز نبود حسن ترا مبداء و غایت
نه عشق مرا هست نهایت نه بدایت
بی هادی عشقت بخدا سالک عاشق
هرگز نتواند که رود راه هدایت
زاهد که همه در پی حوری و بهشت است
دیدار تو میجست اگر داشت درایت
عاشق نبرد جان بسلامت ز ره عشق
از جانب معشوق اگر نیست حمایت
بس دور فتادست ز معشوق و ره عشق
هرکو نکند جانب عشاق رعایت
ره سوی وصال تو برد این دل مهجور
هرگه که درآید بمیان دست ولایت
بر حال دل زار اسیری ز توای جان
از عین ترحم نظری هست کفایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنچه تو بدان کلک کنی روز هدایت
صاحب به همه عمر نکردی به کفایت
ای زاهدی از رای سدید تو بدایت
وآن را کند از همت تو بر تو عنایت
ای از تو بانواع مرا چشم رعایت
آری نظری کن به من از عین عنایت
یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان
زیرا که همه کس نکند فهم کنایت
گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار
[...]
از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت
کز یار جفا بِه که ز اغیار حمایت
ور مدّعی از جور تو فریاد برآورد
شکر است که ما از تو نداریم شکایت
بی جرم بسی جور و عتاب از تو کشیدیم
[...]
چون من ز ولای تو رسیدم به ولایت
تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
ای یار بلای تو مرا راحت جان است
جان را چه کنم گر نبود ذوق بلایت
عمریست که ما منتظر دولت وصلیم
[...]
ای نور رخت مطلع انوار هدایت
معلوم نشد عشق ترا مبداء و غایت
بر لوح دلم نقش خیال تو کشیدند
روزی که نبود از قلم و لوح حکایت
از دشمنی خلق جهان باک ندارد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.