گنجور

 
اسیری لاهیجی

ما سال‌ها به کوی ملامت دویده‌ایم

راه سلامت همچو ملامت ندیده‌ایم

حرص و امل چو رهزن راه طریقتند

ما رخت دل به ملک قناعت کشیده‌ایم

مفتی اگر ز راه خرد می‌رسد به جان

ما از طریق عشق به جانان رسیده‌ایم

از جام وصل مست مدامند جان و دل

تا ما به کوی میکده خلوت گزیده‌ایم

از عقل و زهد خشک بشستیم دست دل

تا جرعه ز باده عشقش چشیده‌ایم

آشفته گشته‌ایم و پریشان و بی‌قرار

تا از نسیم زلف تو بویی شنیده‌ایم

مرآت روی اوست اسیری همه جهان

ما عکس حسنش از همه ذرات دیده‌ایم