تا کرد شاه عشق بملک دلم نزول
برخاستست از سر جان عقل بوالفضول
خورشید عمرم ار بفراقت زوال یافت
لیکن ز جان خیال وصال تو لایزول
آن یار عین ماست نه از روی اتحاد
این خانه پر ازوست ولیکن نه از حلول
بی بهره نیست ذره از مهر روی دوست
نور ترا بظلمت عالم بود شمول
کی با خودی ببزم وصالت توان رسید
فانی ز خویش شو که بحق یافتی وصول
دانش همه بمذهب من هست معرفت
در دین ما جز این نه فروعست و نه اصول
از قیل و قال هیچکس آگه نشد ز حال
مفتی ز قول راست مرنج و مشو ملول
زاهد رسد بجان تو بوئی ز عشق یار
گفتار عاشقان اگرت اوفتد قبول
کس واقف ار ز حال اسیری نشد چه شد
بهتر ز شهرت دگرانست این خمول
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
من گوش استماع ندارم. لمن یقول؟
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عَقول
آخر نه دل به دل رود؟ انصاف من بده
[...]
بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست
دیدیم و بیغروب نبودند و بیافول
یا یک زمان به جانب ما نیز میل کن
یا خود جواب ما بده ار گشتهای ملول
ترسم رسول دین تو گیرد، بدین سبب
[...]
دیدم پریر ساده غلام بخارئیی
زیبا و دلفریب و نکو فعل و خوب قول
چشمم بر اوفتاد طمع کردم اندرو
سرپوش بردم از سر خوان بی هراس و هول
گفتم بغیر بوسه دهی هیچ دیگرم
[...]
یا مُسرع الشمال اذا تَحصل الوصول
بلغ تحیتی و سلامی کما اقول
از تشنگان بادیه ی هجر یاد کن
روزی گرت بکعبه ی قربت بود وصول
یا رب چنین که اختر وصلت غروب کرد
[...]
رفتم گر از نشستن ما میشوی ملول
زین در کجا روم که بیابم درِ قبول
محکوم را اگر بکشی حکم از آن توست
ما گوش دل نهاده به حُکمت کما یقول
سوز درون به آب سرم کم نمیشود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.